عشق

هه

عشق

هه

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۴، ۱۰:۱۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    افرین
نویسندگان

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دریافت
حجم: 10.1 مگابایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۵
ho3ein khademi

دریافت
حجم: 5.03 مگابایت
توضیحات: دانلود اهنگ زیبای معین به نام اتش دل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۷
ho3ein khademi

...  بگذار خیال کنند    مغـــــــــــــــــــــــــــرور هستم


من


دوستــــــــــــــــــت دارم 


را تقدیم به 


هـــــــــــــــــــــــــرکســـــــــی 


نمــــــــیکنم ....✘

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۸
ho3ein khademi



دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۰
ho3ein khademi



دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۸
ho3ein khademi

ﺑــــــﺒﯿــــــﻦ رفــــــیــــــق...


ﻭﻗﺘــــــﯽ ﺗــــــﻮ ﺟــــــﯿﺒﺖ ¤¤ﭘــــــﻮﻝ¤¤ ﻧﺒــــــﺎﺷــــــﻪ ﻗﺼــــــﺎﺑﯽ ﺳــــــﺮﻩ ﮐــــــﻮﭼــــــﺘﻮﻧﻢ 


ﺑﻬﺖﺩِﻝ ﻧﻤــــــﯿﺪﻩ ه ه ه ه ه 


 ﭼﻪ ﺑــــــﺮﺳﻪ ﺑــــــه ﻋــــــﺸــــــﻘــــــﺖ


پس اونی که باهاته پاهاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
ho3ein khademi

  عشقای واقعی.......                  

شب عروسیه،آخر شبه،خیلی سر و صداست.

میگن عروس رفته توی اطاق لباساشو عوض کنه. هرچی منتظر شدن برنگشت،در رو هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره،داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه....

پدر و مادر دختره هم پشت در داد میزدن:« مریم، دخترم، در رو باز کن، مریم جان سالمی؟» آخرش داماد طاقت نیاورد.با هر مصیبتی شده در رو شکست و رفت تو....

مریم مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده بود، لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده بود، همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن. کنار دست مریم یه کاغذه... یه کاغذ که با خون یکی شده، بابای مریم میره جلو،هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمیکنه،با دستای لرزون کاغذ رو برمیداره،بازش میکنه و میخونه:

« سلام عزیزم... دارم برات نامه مینویسم،آخرین نامه زندگیمو.آخه اینجا آخر خط زندگیمه... کاش منو تو لباس عروس میدیدی،مگه نه...؟ آرزوت همین بود!...

علی جان دارم میرم که بدونی تا آخرش روی حرفم وایستادم. دیدی علی..؟ بازم تونستم باهات حرف بزنم... دیدی بهت گفتم بازم با هم حرف میزنیم؟... کاش منم حرفای تورو میشنیدم... دارم میرم؛ چون قسم خوردم، تو هم.... یادته گفتم یا تو یا مرگ؟ تو هم گفتی،یادته؟...علی تو اینجا نیستی...من تو لباس عروسیم ولی تو کجایی؟ بدون داماد قلب من تویی، فقط تو....

چرا نمیای کنارم؟ کاش بودی و میدیدی مریمت تا آخر روی حرفاش مونده. علی مریمت داره میره تا بهت ثابت کنه چقدر دوستت داره....حالا که چشمام دارن سیاهی میرن، حالا که همه بدنم میلرزه، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره...

روزی که نگام به نگات خورد یادته؟ نقشه آیندمون یادته؟ علی من یادمه ها!... یادمه چطوری بزرگامون پا روی قلب هردومون گذاشتن... یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش... یادمه روزی که بابام زد زیر گوشِت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری... یادمه اون روزی که گریه کردم،تو اشکامو پاک کردی و گفتی:گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه... یادمه بهم میگفتی که بخندم...

علی جان، ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟ هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب تا چشمام تو چشمات نیوفته، ولی نمیدونست عشق تو توی قلبمه نه تو چشمام... روزی که بابام ما رو از شهر و دیار آواره کرد یادمه.!. چون من به کسی دل بسته بودم که جیباش خالی بود و پول برای آیندش نداشت،ولی نمیدونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو جیبت....

دارم به قولم عمل میکنم. هنوز روی حرفم هستم،یا تو یا مرگ.... پامو از این اطاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم، دیگه تورو ندارم. نمیتونم ببینم به جای دستای گرم تو دستای یخ زده یه غریبه تو دستام باشه... همین جا تمومش میکنم. دیگه واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام.

وای علی...! کاش بودی و میدیدی که رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میاد!... دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده، میخوام ببینمت. عزیزم دستمو بگیر و منو با خودت ببر. »

پدر مریم نامه تو دستشه، کمرش شکسته، بالای سر دختر قشنگش وایستاده و گریه میکنه... سرشو برگردوند، که به جمعیت بُهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده، که تو چهارچوب در، قامت یه آشنا میبینه... آره پدر علی بود... اونم صورتش با اشک یکی شده. یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه... نگاه دو پدر به هم گره خورده،نگاهی که خیلی حرفا توشه... هردو سکوت کردن و به هم نگاه نکردن، سکوتی که مثل فریاده... پدر علی اومده تا نامه پسرشو به مریم برسونه، اومد که بگه پسرش به قولش عمل کرده؛ ولی دیر رسید.

حالا همه چیز تموم شده و کتاب عشق مریم و علی بسته شده... حالا دیگه دو قلب نادم و پشیمان دو پدر... و اشکای سرد دو مادر... و قلب داغ دیده داماد نگون بخت!!... مابقی هرکی مونده، مونده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۹
ho3ein khademi

⇔⇔⇔󾭉گُـــــــفتم : دوســــــــتت دارم .. .⇔⇔⇔


 ⇔⇔⇔گُفـــت : حالا دِراز بِکش بـــــَعدن صــــُبَت میکنــــیم ...⇔⇔⇔


✓✓⇔گرفتے کہ چے مےگم°°


 ≥∬اینــــــــــــــه  عشقـــــــــــــــاے امــــــــروزے مـــــــــا≥∬


ههه....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۳
ho3ein khademi

¤ سلامتے روزےکہ خلاصہ شم تو دو کلمہ:¤

                    ●جـوون●

                    ●نـاکـام●


¤ سلامتے روزےکہ خلاصہ شم تو سہ کلمہ:¤

                     ■قـطعہ■

                     ■ردیـف■

                     ■شماره■


¤ سلامتے روزےکہ خلاصہ شم تو پنج کلمہ:¤

                     ↯پشت↯

                     ↯ســر↯

                     ↯مرده↯

                     ↯حرف↯

                     ↯نزنید↯


¤ سلامتے روزےکہ رو اسمم قسم بخورن ¤

            ¤ بگن ارواح خاکش ¤

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۵
ho3ein khademi



✘دوس دارم بـــــِـرَم ✘

✔ولــــے✔

نمیخوام شونہ هاے ☜بابام☞ بـــــِـلَــــــرزہ 


گرفتے چے میگم مشتی؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۱
ho3ein khademi